تحلیل سکانس های ابتدایی فیلم ادیسه فضایی 2001 / مطالعات سینمایی
the dawn of man
تیتراژ فیلم در فضا و مکانی کاملا تاریک و از سطح سیارهای در نمای نزدیک آن شروع میشود. در آن سیاره با اینکه نوری وجود ندارد اما از نشانه ها و ویژگی هایی که بر سطح آن موجود است میتوان فهمید که "ماه" است و در فاصلهای نه چندان دور از آن شاهد پدیدار شدن سیارهای دیگر همراه با طلوع خورشید در کنار آن هستیم و نور خورشید فضای موجود را روشن کرده و به همرا ه آن ستاره های فراوانی در فضا دیده میشود ودر این حین نام فیلم بر تصویر ظاهر میشود از تمامی این نشانه ها خصوصا نام فیلم میتوان دریافت که موضوع و داستان اصلی فیلم کاملا بر محور این عناصر است.
در ابتدای فیلم نماهای(لانگ شات) چندی از مناطقی کاملا بیابانی، صخره های بلند و مرتفع و خشک در هنگام غروب و طلوع خورشید نشان داده میشود که همگی با تم رنگ گرم نارنجی و زرد که خود گویای گرما و فضای طاقت فرسای بیابانی است که گویی قصد به تصویر کشیدن نوعی زندگی سخت و همراه رنج را دارد در نمای آخرِ خودنماییهای این فضا، صحنهای را میبینیم که در آن اسکلتی وجود داردکه در لحظه اول به اسکلت انسان شباهت دارد اما در نمای بعد با دیدن میمونهای در حال غذا خوردن متوجه این موضوع میشویم که اسکلت متعلق به این حیوان بوده است و شاید قصد کارگردان از ارائه این تصویر در همان ابتدا سعی در نشان دادن شباهت بیش از اندازه میمون ها و انسان ها از جنبه بیولوژیکی و ساختمانی بدن جدا از خلق و خوهای رفتاری آن ها است. واین موضوع که محل تولد انسان ها درهمین بیابان ها و به نوعی در همین «نیستی» است و او از این نیستی آغاز میکند.
اولین صحنه به تصویر کشیده شده از میمون ها لحظه ی غدا خوردن دوتا از آن ها نه در کنار هم بلکه پشت به هم است و بعد از آن شاهد نوعی زیست قبیله ای مانند میان این حیوانات هستیم. زندگی مسالمت آمیز میمونها با نوعی دیگر از حیوانات و کشمکش های میان خود و همان حیوانات بر سر یافتن و خوردن غذا. در نمایی دیگر پدیدهی تاثیرگزار و مهم دیگری از این نوع زندگی یعنی وجود یک خطر و دشمن که در اینجا یوزپلنگ وحشی است را میبینیم که با حمله ی خود و کشتن یک میمون، چرخه ی معمول طبیعت را نشان میدهدحتی در یک سکانس همان یوزپلنگ را به همراه گورخری کشته شده بر بالای غاری که میمون ها شب در آن ساکن هستند میبینیم و دوربین در نمایی نزدیک چهره های منقلب و نگران و نگاه های خیره به بالای آن ها را نشان میدهد که در اینجا نیز همان احساس ترس و وحشت هنگام خطر و تلاش برای زندگی جمعی و بقای خود و خانواده را شاهد هستیم.
در دیگر سکانسی از این فیلم که خیلی مهم و بیان کننده ی بسیاری از مفاهیم و صفات مشترک میان انسان و حیوانات (صفات حیوانی انسانها) را نشان میدهد صحنه ی حمله ی دیگر میمون ها( یا به نوعی «قبیله»ی میمونهای دیگر) به این میمونها هنگام نوشیدن آب است. تمامی کشمکش ها و درگیری آنها برای به دست آوردن چاله کوچکی از آب در بیابان و نحوهی دفاع آن ها از آب به نحوی که هردو گروه آن را حق مسلم و طبیعی خود میدانند ما را به یاد جنگ و نزاع ِ انسان های در عصر حاضر کم و بیش بر سر همین دست مسائل، غدا، آب، نفت، منابع و منافع، قدرت، برتری و... میاندازد و همچنین همین صحنه را میتوان یادآور نظریه داروین وتطور انسان ها دانست و دراین لحظه، این احساس به مخاطب منتقل میشود که تمامی این اتفاقات و صحنهها روایت کنندهی آغاز زیست انسان ها در ابتدا بوده است.
تا اینجا همه چیز آرام و معمول و کاملا طبیعی و مطابق با غرایز میگذرد تا اینکه شیای بیگانه و کاملا ناآشنا در میان آن ها پدیدار میشود و ناآرامی، ترس و احساس تهدید از سوی شی بیگانه در میمون ها بیشتر و بیشتر. یکی از میمون ها با احتیاط فراوان ابتدا آن شی را که گویا سنگی سیاه و صاف و صیقل خورده است لمس میکند و حتی مزه میکند و سپس تمامی میمونها دست به این تجربه جدید میزنند و آن را لمس میکنند. در این لحظه دوربین از نمای پایین سنگ رو به سوی آسمان از آن فیلمبرداری میکند که احساس عظمت و بزرگی سنگ سیاه ِصیقل خورده را به مخاطب منتقل میکند به خصوص که یک طرف آن خورشید و در طرف دیگر آن ماه قرار دارد، گویی قدرتی برابر و هم سطح آنها دارد.در این لحظه موسیقی نیز به القای این احساس کمک کرده و با ریتم تند و حماسیگونه ی خود در پی اثبات این عظمت خفته در سنگ سیاه است.
زندگی معمول میمونها دوباره شروع میشود اما در سایه وجود شی بیگانه. میمونهای علفخوار طبق عادت همیشگی خودت مشغول یافتن غذا هستند تا یکی از آن ها که تنها هم شده است تکه ای از استخوان اسکلت حیوانی را برمیدارد و با موسیقی آغازین فیلم(که گویی شروعی جدید برای این نسل است) شروع به خرد کردن اسکلت میکند و در نمای کلوزآپ دست او که تکه استخوان بزرگ را حمل میکند در همان حین حیوانات ضعیفتری که تا دیروز به صورت مسالمت آمیز با آنها زندگی میکردند بر زمین می افتند و همانطور که طبیعت موجودات ضعیف را حذف میکند و این در ذات بشر همیشه بوده و هست، قرار است جوامع ضعیف تر توسط قدرتهای برتر نابود شوند و در اینجا و لحظاتی بعد میمون در تنهایی و پنهانی در حالی که در یک دستنش تکه استخوان که دیگر ابزار و سلاحی برای او محسوب میشود (ابزاری برای خشونت) و در دست دیگرش تکه ای گوشت است مشغول خوردن آن میشود و به همین صورت روزها و شب های بعد همگی میمون ها در حالی که یک تکه استخوان در دست دارند در حال خوردن گوشت هستند.
و در سکانس آخر این قسمت دوباره کشمکش و درگیری بین دو قبیله میمون بر سر آب را میبینیم با این تفاوت گروهی که دفعه ی قبل مغلوب شده بودند این سری با در دست داشتن ابزارهای خود به عنوان سلاح، جرات و شجاعت جلو رفتن و دفاع قاطع از آب را دارند و حتی در آخر با استفاده از ابزار خود به سرگروه قبیله روبه رو حمله کرده و اورا از میکشند . تمامی این صحنه ها روایت کننده تحول و تغییر اجداد انسان ها با استفاده از ابزار و احساس تجربه گرایانه آن ها است که در ابتدا باعث دسترسی انسانها به نیازهای اولیه و در آخر با همان احساس سال ها بعد باعث دسترسی و کشف ستارگان شد که با پرت شدن تکه استخوان( ابزار خشونت) در یک نما و کات آن به نمای بعدی و تبدیل آن به سفینه فضایی( وسیله ای که از کشتن انسانها لذت میبرد) این موضوع را کاملا درک میکنیم.