بررسی فیلم North By Northwest/ مطالعات سینمایی
فیلم «شمال از شمال غربی» یکی از ده ها فیلم ساخته شده از کارگردان برجسته سینمای کلاسیک هالیوود، آلفرد هیچکاک است، که به گفته بسیاری از منتقدان جزو چهار فیلم برجسته او است. تیتراژ فیلم بر صفحه ای از خطوط صاف و منظم بر پس زمینه ی سبز رنگ شروع شده و پس از لحظاتی متوجه میشویم که طرح انتزاعی، شیشه های ساختمان بلندی است که از انعکاس تصاویر اتوموبیل ها، تاکسیها و مردم زیادی متوجه این موضوع میشویم که در شهر شلوغ و پر ازدحامی باید داستان ما رخ دهد(زندگی مدرنیته) و در نماهای بعد با تصویر کشیدن همان خیابانهای شلوغ، ازدحام مردم, عجله فراوان برای رسیدن به مقصد و ورود و خروج آنها از ساختمانها همگی مهر تاییدی بر حدس اولیه ما خواهد زد. و در نمای آخر تیتراژ با آمدن نام هیچکاک به عنوان کارگردان و تصویر خودش که از اتوبوسی جا مانده بیان کنندهی یکی از نکات اصلی فیلم یعنی بد شانسی یک فرد است.
ماجرای فیلم، داستان مردی به نام راجل تارنهیل، دارندهی یک شرکت تبلیغاتی و یک زندگی معمولی است که با شروع فیلم از بین همان صدها انسانی که در پی کار و مشغلههای خود بودند انتخاب شده که داستان زندگی او بازگو شود. مردی که ناگهان بر اساس یک بدشانسی به اشتباه جای یک نفر دیگر گروگان گرفته میشود و ناخواسته هویت خود را از دست داده و وارد یک سری ماجراهای معمایی،جاسوسی و جنایی میشود. و در آخر به کمک زنی که به او علاقه مند شده است، نجات پیدا میکند و داستانشان به خوبی و خوشی به پایان میرسد. کل داستان فیلم بر اساس همین دو خط شکل گرفته است و بسیار ساده اما دقیق است و هیچکاک توانسته است با ساخت سکانسها و صحنههای معمایی و رمزآلود مخاطب را صد و سی دقیقه با خود همراه کند. سکانس ابتدایی فیلم با صحبت قهرمان داستان با منشی اش آغاز میشود و اطلاعات مفیدی از شخصیت کاراکتر اصلی به مخاطب میدهد و همینطور در ادامه فیلم این اطلاعات را با توجه به اتفاقات و دیالوگهای رد و بدل شده بین او و کاراکتهای مختلف به خصوص کارکتر زن داستان، کامل میکند .در همان سکانس ابتدایی راجر تانرنهیل در پاسخ به منشی خود وقتی که به او گفت آن مردی که میخواست سوار تاکسی شود متوجه دروغ او شد، میگوید این یک دروغ مصلحتی بود و دروغ ابزار قدرتمند عرصه تبلیغات است، تبلیغاتی که یکی از ابزار های مهم زیستن در دنیای مدرن و ثمره آن دروغ ، است ، این سخن تارنهیل نشان دهندهی شیوهی کار او و عقیده مثبت او نسبت به دروغ و بازیچه قرار دادن مردم و رسیدن به اهداف خود بود حال که در ادامه داستان خود قربانی یک دروغ مصلحتی سیاسی (وجود یک نام و شخصیت دروغین توسط سازمان سیا) و بازیچهی دست قدرتمندان شد.
اصول روایت در فیلم سازی به اینگونه است که تا دقیقه 30 گره ای بر داستان افتاده و کل داستان و کارکترهای آن تا اواخر فیلم درحال کشمکش و تلاش برای گره گشایی هستند که در دقایق پایانی این اتفاق خواهد افتاد؛ اما در فیلم «شمال از شمال غربی» این منطق روایی به کار نرفته است و همان اواسط فیلم، گره ماجرا، یعنی نبود وجود خارجی شخصی به نام کپلین توسط افرادی برای مخاطبان _نه قهرمان_ باز میشود و این خود بر جذابیت و کششدار بودن داستان برای مخاطبی که به دنبال این است که بفهمد تارنهیل چه گونه خودش را از مخمصه نجات میدهد، میافزاید. در فیلم شاهد تصویربرداری از لوکیشنهای گوناگون هستیم از جمله شهر و شلوغی های آن، ایستگاه قطار، خود قطار ، تعقیب هواپیمای سم باش به دنبال تارنهیل در مزارع ذرت، صخرههای راشمور و .. با توجه به تصویربرداری های استودیویی و محدودیت ها و کمی امکانات در آن زمان، فیلمبرداری در چنین مکانهایی به نظر کار بسیار سختی بوده است اما هیچکاک بااستادی تمام توانسته از عهده انجام آن برآید. به خصوص سکانس حمله ی هواپیما به تارنهیل که نشان دهنده مردی است که هویت خود را از دست داده و برای نجات خود و یافتن حقیقت، عاجزانه در کشمکشی غیرقابل باور با یک هواپیما خود را از سویی به سوی دیگر میکشاند و میاندازد که هیچکاک با هدایت جریان درست فیلمبرداری و کاتها و برشهایی در حین تدوین به خوبی توانسته صحنه ای پر از دلهره و ترس ونگرانی برای قهرمان را در دل مخاطب ایجاد کند.
در سکانس آخر نیز شاهد تعقیب و گریز خلافکاران و قهرمان داستان به همراه زن مورد علاقه اش در صخرههای راشمور هستیم. صخره هایی که تصاویر رییس جمهوران و مردان قدرتمندی را بر خود حک کرده است که توانسته اند آزادی، امنیت و آرامش را برای کشور رقم بزنند، و حال شخصیت تارنهیل به همراه ایو با ترس و دلهره بدون احساس هیچ آرامش و امنیتی برای نجات خود( از مصیبتی که مردان سیاست مدار کشور به نحوی باعث رخ دادن آن شده اند) در حال دویدند و در جایی به این صخرههای قدرت چنگ زده تا سقوط نکنند و در اینجا شاهد کات بسیار جالب هستیم، در حالی تارنهیل دستان خود را برای نجات زن در میان صخرهها دراز کرده است ناگهان سکانس برش میخورد به مرد که دستان زن را گرفته و اورا در قطار از تخت بالا میآورد و میتوان گفت به صورت خیلی کمیک و خنده داری از ترس و نگرانی، مخاطب را به سمت آرامش و امنیت میراند.
در اینجا البته میتوان کلیشههای جنسینی در سینمای کلاسیک را هم به نوعی اشاره کرد، نجات یافتن زن ضعیف توسط مرد قدرتمند از اولین نمونههای تدوین موازی بوده است؛ تدوین سکانسهای اسارت/ نجات یا نماهای درهم برش زده زنی در معرض خطر با نماهایی از نزدیک شدن نجات دهنده اش که البته همهی این ها به ساختار نگاهی برمیگردد که در سینما حاکم بوده است و آن ساختار، شخصیت مذکر و تماشاچی مذکر بوده است و هیچکاک هم با استفاده از توانایی خود در تدوینهای ماهرانه این حس را پیش از پیش به سینمای هالییود انتقال داد.
بسیار عالی ممنون بابت مطالب مفید شما.